معنی ثمره دهنده

حل جدول

ثمره دهنده

بارور


ثمره

میوه

نتیجه


ثمره درخت

میوه ، بر

لغت نامه دهخدا

ثمره

ثمره. [ث َ م َ رَ] (ع اِ) میوه. بار:
مدحت تو شرف دهد ثمره
خدمت تو سعادت آرد بار.
مسعودسعد.
نکته ٔ حکمتش ثمره ای از شجره ٔ طوبی و بذله ٔ سخنش شکوفه ای از روضه ٔ خلد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). || سود. نفع. فایده. جدوی. || حاصل. نتیجه: و ثمره ٔ این اعتراف ورضا آن است که احاطه کند زیادتی فضل خدا را. (تاریخ بیهقی). در این روزگار که به هرات آمدیم [مسعود] وی [آلتونتاش] را بخواندیم تا ما را ببیند و ثمره ٔکردارهای خویش را بیابد. (تاریخ بیهقی). عاقل... بداند که خواهش دنیوی... بجز پشیمانی ثمره ای ندارد. (کلیله و دمنه). و میخواستیم ثمره ٔ آن از حطام دنیوی هرچه تمامتر بیابد. (کلیله و دمنه). و ثمره و محمدت آن متوجه شده. (کلیله و دمنه). || در عبارت ذیل ظاهراً بمعنی نخبه آمده است: سلطان را از فوائد آن ثمره ٔ غرائب و زبده ٔ حقائب روی نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 274). || تمتع. ج، اَثمار. ثَمر. ثِمار. ثمرات. ثُمُر. (زمخشری). || ثمرهالنخل، بار نخل.

ثمره. [ث َ م َ رَ] (اِخ) یا صد کلمه ٔ بطلمیوس. فصوص مقتبس از کتاب بطلمیوس فلکی در احکام نجوم. حاج خلیفه گوید اسم آن بیونانی انطرومطا یعنی صد کلمه است و آن ثمره ٔ کتب چهارگانه آن است که بطلمیوس برای شاگردش سورس تألیف کرد. شروح چند بر ثمره نوشته اند مانند شرح ابی یوسف الاقلیدسی و شرح ابی محمدالشیبانی و شرح ابی سعیدالثمالی و شرح ابن طبیب الجاثلیقی السرخسی و شرح بعض منجمین که چنین آغاز میشود: احمداﷲ حمداً لایبلغ الافکار حده. الخ. آن منجم گوید که آن شرح را از امیر ابی شجاع رستم بن المرزبان در سال 485 هَ. ق. فرا گرفته و در آن بین شروح مذکور جمع کرده است. دیگر شرح علامه ٔ نصیرالدین محمدبن محمد طوسی متوفی بسال 672 هَ. ق. که آن شرح مفید به فارسی است و خواجه آن را برای صاحب دیوان محمدبن شمس الدین تألیف کرده است - انتهی.


ام ثمره

ام ثمره. [اُم ْ م ِ ث َ م َ رَ] (ع اِ مرکب) باشق مرغ شکاری لاشخوار. (از دزی ج 1). و رجوع به باشه و باشق شود.


دهنده

دهنده. [دَ هََ دَ / دِ] (نف) که چیزی را دهد. آنکه چیزی را به کسی بدهد. آنچه دهد. مقابل گیرنده، دستگاه دهنده. مقابل دستگاه گیرنده در برق و جز آن. (یادداشت مؤلف). || عطاکننده. (ناظم الاطباء). معطی. باذل. بخشنده. (یادداشت مؤلف). معطیه. (از منتهی الارب):
نیل دهنده تویی به گاه عطیت
پیل دمنده به گاه کینه گزاری.
رودکی.
- دهنده ٔ بی منت، خدای تعالی. (یادداشت مؤلف).
|| زن فاحشه و قحبه. (ناظم الاطباء).

دهنده. [دَ هََ دِه ْ] (اِخ) دهی است از دهستان مرکزی بخش صومعه سرای شهرستان فومن. واقع در 4/5هزارگزی شمال صومعه سرا متصل به راه فرعی اتومبیل رو کسما به کله سر. دارای 286 تن سکنه. آب آن ازرودخانه ٔ ماسوله. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).

فرهنگ معین

ثمره

یک دانه میوه، نتیجه، حاصل، نسل، فرزند. [خوانش: (ثَ مَ ر ِ) [ع. ثمره] (اِ.) واحد ثمر. ]

مترادف و متضاد زبان فارسی

ثمره

حاصل، ماحصل، نتیجه، بار، بر، ثمار، میوه

نام های ایرانی

ثمره

دخترانه، میوه، حاصل، نتیجه

فرهنگ عمید

ثمره

ثمر
[مجاز] نتیجه،
حاصل،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

ثمره

بهره، دستاورد، سود، پی آمد، پسامد، فرجام

فرهنگ فارسی هوشیار

ثمره

نسل و فرزند، میوه

معادل ابجد

ثمره دهنده

813

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری